یادنامه شهید والا مقام جرجافک شهید اکبر مهدیزاده

آپلود عکس

در میان دشت‌های سوزان و خاک‌ آلود جنوب، مردی برخاست از تبار غیرت، ریشه‌ در کوهساران زرند، و قد کشیده در آفتاب روستای جرجافک. مردی از نسل بی‌نام‌ونشان‌هایی که نامشان در آسمان‌ها طنین‌انداز است؛ شهیدی که بی‌صدا آمد، مردانه زیست و بی‌ادعا رفت؛ اما رد پایش در دل تاریخ ماندگار شد.

شهیداکبر مهدیزاده ، سوم اردیبهشت ۱۳۳۲، در خانه‌ای ساده اما لبریز از مهر، در آغوش پدر کشاورز و مادری زحمت‌کش، چشم به جهان گشود. او از همان کودکی، طعم نان کارگری و بوی عرق حلال را چشید. هنوز دستان کوچک‌اش به قلم عادت نکرده بود که داس پدر را گرفت و خشت گلین را بوسید تا در قامت یک کشاورز و بنای پرتلاش، بر دیوار زندگی‌اش آجرهای عزت بچیند.

او مردِ سازندگی بود. دیوار می‌چید، زمین می‌کاشت، و با دستانی پینه‌بسته فرزندانش را قد می‌کشاند. سال ۱۳۵۳ با دختری از همان دیار وصلت کرد و پنج گوهر زندگی‌اش را در آغوش گرفت؛ دو پسر و سه دختر، که هر کدام، بارقه‌ای از روشنایی نگاهش بودند.

اما روزگارِ او را فقط برای خانه و مزرعه و نان‌آوری نخواسته بود؛ جاده‌ای از جنس غیرت و خون پیش پایش گشوده شد. وقتی بوی باروت از مرزها بلند شد و ناموس ایران در خطر افتاد، دلش تاب نیاورد. کلاه پاسداری را بر سر گذاشت و با چشمانی مطمئن، همسر و فرزندانش را سپرد به خدا و روانه‌ی جبهه شد؛ نه برای جنگ، که برای دفاع از «حق».

در جبهه، نه سرباز حرفه‌ای بود و نه ژنرالِ ستادی، اما دلش به وسعت یک لشکر می‌جنگید. خمپاره می‌آمد، گلوله می‌بارید، خاک داغ بود و آسمان کبود، اما او محکم ایستاده بود. تا آن‌که در دوم فروردین‌ماه ۱۳۶۱، در دشت‌عباس، ترکشی بی‌صدا، زندگی را از جسمش گرفت اما روحش را رها کرد، تا به ملکوت پر کشد.

پیکر مطهرش به آغوش خاک زادگاه بازگشت، همان‌جا که ریشه دوانده بود. و اکنون مزارش چراغی‌ست برای رهروان، و سنگ‌نوشته‌اش، درسی‌ست از ایثار.

ای شهید! تو که رفتی، ما ماندیم؛ در این جهان پرهیاهو، با همه دلتنگی‌ها و حسرت‌ها. ما ماندیم تا روایت کنیم مردی را که در سکوت زیست و در فریاد رفت. ما ماندیم تا به فرزندان‌ات بگوییم که پدرشان، با دست‌های پینه‌بسته، تاریخ را ورق زد.

کاش بودی و می‌دیدی که نامت هنوز بر زبان‌ها جاری‌ست، عکس‌ات هنوز بالای طاقچه‌هاست، و دعای مادری که چشمانش در فراق‌ات سفید شد ومرد، هنوز آسمان را می‌لرزاند.

ای مسافر بهشت! آن‌جا که هستی، اگر دستت می‌رسد، برای این سرزمین، برای مردمی که هنوز محتاج نور شمایند، دعایی کن؛ دعایی به وسعت غیرتت.